مد من ، قسمت دوازدهم شریک جدید، سپر بلای استرلینگ کوپر | همانطور که در قسمت پیشین اشاره شد، آقای راجر استرلینگ یکی از سهم داران عمده شرکت که در عین حال یکی از افراد برجسته تبلیغات آمریکا نیز هست ، به جهت بیماری مهلک مجبور شد تا برای مدتی طولانی ، بدور از کار و حاشیه های آن باشد. این مساله باعث شد تا هراس از دست رفتن مشتریان کنونی، استرلینگ – کوپر را فرا بگیرد. البته در یک اقدام پیشگیرانه ، آقای کوپر سعی می کند با ارسال نامه به مشتریان اوضاع شرکت را عادی نشان دهد، اما اخبار و شایعات پیرامون بیماری استرلینگ و عدم حضورش در راس پروژه های تبلیغاتی باعث تکاپوی مشتریان بزرگ شده است.
یکی از این مشتریان مضطرب ، شرکت “لاکی استرایک” تولید کننده برند سیگار با همین نام است که می خواهد حتما جلسه ای در شرکت استرلینگ – کوپر برگزارشود. ظاهرا دغدغه های آن ها پیرامون قوانین ضد دخانیات است که در آن زمان در کشور ایالات متحده تازه در حال شکل گیری و تصویب است . اما همه می دانند که این ظاهر قضیه است.
برنامه صرف ناهار مشترک، تنها بهانه ای است که مدیران شرکت “لاکی استرایک” می خواهند از حال و روز راجر استرلینگ باخبر شوند و با این کار ریسک سپردن کارهای تبلیغاتی خود به شرکت استرلینگ-کوپر را به حداقل برسانند.
در این شرایط آقای کوپر ، یکی از سهام داران اصلی، استرلینگ – کوپر، چاره را در این می بیند که حداقل برای این جلسه کذایی ، استرلینگ را علیرغم توصیه های پزشکان به شرکت بیاورد و البته چنین می کند و به کمک گریم و آرایش، رنگ پریدگی استرلینگ را مخفی می کنند. جلسه ناهار برگزار می شود. اما حال استرلینگ اینقدر وخیم است که در میانه جلسه و زمانی که همه احساس می کنند، همه چیز به خوبی و خوشی در حال برگزاری است ، مجددا دچار سکته قلبی می شود و در میان بهت و حیرت میهمانان روانه بیمارستان می شود.
پنهان کاری دیگر فایده ای ندارد. عملا استرلینگ نمی تواند دیگر در شرکت نقش مهمی داشته باشد. باید تغییراتی در ساختار شرکت صورت پذیرد تا روال و قاعده کار شرکت به حال عادی بازگردد.
کوپر این بار ریسک نمی کند و مسیر صحیح را انتخاب می کند. او قصد دارد، آقای “دان دریپر” را به عنوان شریک و سهام دار جدید شرکت معرفی کند. به نظر این کار منطقی می آید زیرا مدیر خلاقه جوان شرکت – آقای دریپر- به جهت به ثمر رساندن کمپین های بزرگ اکنون در صنعت تبلیغات دارای اعتبار و شهرت است و کمپانی های بزرگ تبلیغاتی نیز خواهان به خدمت گرفتنش هستند.
البته دغدغه هایی نیز در این زمینه وجود دارد که مهم ترین آنها جوان بودن دریپر است اما از هر نظر این تصمیم بهترین رویکرد خواهد بود.
شاید با مرور اتفاقاتی که شرح آن آورده شد سوالاتی ذهن دست اندرکاران حوزه تبلیغات را به خود مشغول کند.
اینکه اساسا ما در شرکت های تبلیغاتی چه تعداد انسان بزرگ به صنعت و بازار تبلیغات معرفی کرده ایم که تبدیل به یک “برند” موثر شوند به نحوی که بودن و یا نبودن آنها در مجموعه به یک نکته مهم برای مشتریان تبدیل گردد؟
آیا با چنین شیوه ای – تعامل زیاد مشتریان با پرسنل کلیدی مجموعه- موافقیم یا اینکه سعی می کنیم مشتریان صرفا با شرکت ارتباط رسمی داشته باشند، بدون اینکه به افراد شرکت نزدیک شوند؟
و آخرین نکته اینکه آیا سعی کرده ایم ستاره های شرکتمان را با شیوه های مختلف انگیزشی مانند واگذاری بخشی از سهم یا سود شرکت، برای طولانی مدت حفظ کنیم؟